از مترسکی سوال کردم: آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشدهای ؟
پاسخم داد : در ترساندن دیگران برای من لذتی به یاد ماندنی است پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمیشوم!
اندکی اندیشیدم و سپس گفتم : راست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم!
گفت : تو اشتباه می کنی!
زیرا کسی نمی تواند چنین لذتی را ببرد مگر آنکه درونش مانند من با کاه پر شده باشد!!!
خدایا زمان در گذر است
و مخلوقات در تغییر
و سال جدید در شرف حلول
و به ناچار تغییر تغییر تغییر
پس برایت آرزومندم که زندگیت به بهترینها
تغییر کند...
عید بر شما مبارک
دعا میکنم زیر این سقف بلند ، روی
دامان زمین هر کجا خسته شدی یا که پر غصه شدی دستی از غیب به دادت برسد و چه زیباست که آن دست خدا باشد و بس ...
دلتنگمــ ♥
دلتنگـــ کسیــ کـﮧ گردش روزگارش به مـنــ کـﮧ رسیـــد از حرکت ایستاد
دلتنگ کـســـی کـﮧ دلتنگیهایم را ندیـــد
دلتنگ خودمـــ
خودے کـﮧ مدتهاست گم کــرده امـــ
مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی میکند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد اوفرستادند..
مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکردهاید.
نمیخواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگیاش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمیکرد؟ زود قضاوت کردید؟
مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، میدانستم. خیلی تسلیت میگویم.
وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمیتواند کار کند و زن و 5 بچه دارد و سالهاست که خانه نشین است و نمیتواند از پس مخارج زندگیش برآید؟زود قضاوت کردید؟
مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمیدانستم. چه گرفتاری بزرگی ...
وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینههای درمانش قرار دارد؟ زود قضاوت کردید؟
مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمیدانستم اینهمه گرفتاری دارید ...
وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکردهام شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟
هوا خوبه توهم خوبی منم بهتر شدم انگار
یه صبح دیگه عاشق شو به یاد اولین دیدار
به روت وا میشه چشمایی که با یاد تو میبستم
چه احساسی از این بهتر تو خوابم عاشقت هستم
تو میچرخی به دور من کنارت شعله ور میشم
تو تکراری نمیشی من بهت وابسته تر میشم
تبت هر صبح با من بود تب گل های داودی
تبی که تازه میفهمم تو تنها باعثش بودی
تو خورشیدو قسم دادی فقط با عشق روشنشه
یه کاری با زمین کردی که اینجا جای موندنشه...
شاعر : فرزاد حسنی